
کمال خجندی
شمارهٔ ۱۰۷۰
۱
نشان خاک پای او اگر می یافتم جایی
سرم می گشت در پائیش غلطان دیده در پایی
۲
تمنا کرده ام با خود که در پایش فتم بی خود
کم افتد در سر عاشق ازین خوشتر تمنائی
۳
دل پروانه پیش شمع رأی سوختن دارد
نه بینم در میان جمع روشنتر ازین رایی
۴
جمالت را چو بازاریست نیز از غمزه و مژگان
رها کن تا کند زلفت به حسن خویش سودائی
۵
به صد نقش از خیال آراست رویت خانه دل را
ز مهرویان کرا باشد چنین روی دل آرائی
۶
بهاران بی گل رویت به داغ دل برون آریم
چو لاله گر برون آیم به کوهی یا به صحرائی
۷
نخواندی این مثل جانا تماشا رایگان باشد
رخی بنما ستان صد جان اجازت ده تماشائی
۸
مرا تو چشم بینانی به تو زان در تماشایم
دلا می کن تماشائی چو داری چشم بینایی
۹
کمال از سرو بالابان چه می پرسی نشان گفتی
مهی می جویم از هر سو مگر بینم زبالایی
تصاویر و صوت

نظرات