
کمال خجندی
شمارهٔ ۱۱۰
۱
بیخدمت تو کس به جهان عزتی نیافت
شاهی که چاکر نو نشد حرمتی نیافت
۲
در نامه سعادت خود دردمند عشق
بیداغ محنتی رقم دولتی نیافت
۳
تا غم نخورد و درد نیفزود قدر مرد
تا لعل خون نکرد جگر نیمنی نیافت
۴
دل زان لب و دهان نتوانست برد جان
بودش مجال تنگ مگر فرصتی نیافت
۵
بی خنده تو کان نمک خوان رحمت است
جان از نعیم هر دو جهان لذتی نیافت
۶
پشمینه پوش خرقة سالوس تا نسوخت
از جامه خانه کرمت خلعتی نیافت
۷
چندانکه باز جست در اعمال خود کمال
مقبول تر ز ترک ریا طاعتی نیافت
نظرات