
کمال خجندی
شمارهٔ ۱۱۵
۱
ترا با من سر باری نماندست
سر مهر و وفاداری نماندست
۲
مرا امروز با تو خاطری نیز
که بی موجب بیازاری نماندست
۳
ندانم با که همرنگی گزیدی
که در تو بونی از یاری نماندست
۴
بروز آی ای شب هجران که دیگر
چو شمعم ناب بیداری نماندست
۵
به ما ازاند کی اندک وفائی
گرت ماندست پنداری نماندست
۶
برس فریاد درد من خدا را
که بیشم طاقت زاری نماندست
۷
کمال از عمر بی او ره چیزی
کز آن چیزی بدست آری نماندست
نظرات