کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۱۲۰

۱

چشم غم دیده ما را نگرانی به شماست

قامتت شاهد عدل است که می گویم راست

۲

سرو بالات چرا سایه ز ما باز گرفت

اری این نیز هم از طالع شوریده ماست

۳

چین ابروی تو دیدم شدم آشفته چو زلف

عین لطفی تو تاب عتاب تو کراست

۴

خواستم رفت از این ملک بکلی لیکن

باز گردیدم از آن عزم چو مقصود اینجاست

۵

کمترین بند، غربت زده مسکین را

خود پرستی که چه حال است و در این شهر کجاست

۶

از شفاخانه احسان تر از بهر نجات

خستگان را طمع مرهم و امید دواست

۷

حرمت حرقت خود گرچه نهان میدارم

باردار زاشک عنابی و از چهره زردم پیداست

۸

شمع و من دوش به هم سوز درون می گفتیم

شمع را اشک روان بود و مرا جان می کاست

۹

من نه امروز به مهر تو مقید شده ام

که ز روز ازلم داعیه عشق تو خاست

۱۰

بندم از تست گشایش ز نو میباید جست

دردم از تست دوا هم ز نو می باید خواست

۱۱

با که گویم بجز از بار گرم درد دلی ست

وز که جویم بجز از دوست مرادی که مراست

۱۲

هست انواع پریشانی و درد دل و نیست

هیچ در دست من خسته دوانی که رواست

۱۳

خاک راه توام ای خاک درت تاج سرم

تاجدار است کمال ارچه تهیدست و گداست

تصاویر و صوت

نظرات