
کمال خجندی
شمارهٔ ۱۲۶
۱
خرابه دل من پر شد از محبت دوست
مباد هیچ دلی خالی از مودت دوست
۲
کدام دولت و فرصت نیافت هر که بیافت
سعادت شرف وصل بار و صحبت دوست
۳
اگرچه در خور او خدمتی نمی آید
شویم معتکف آستان خدمت دوست
۴
رسد بغایت همت چنانکه دلخواه است
را از زبان و دست و دل من ز شکر نعمت دوست
۵
کمال خسته دل و نامراد و بیحاصل
چه باشد ار به مرادی رسد ز دولت دوست
نظرات