کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۱۳۲

۱

درآمد از در ارباب خرقه ناگه دوست

برآمد از دل درویش خسته الله دوست

۲

چو آفتاب نشست و چراغ ها افروخت

درون خلوت دلها به روی چون مه دوست

۳

به رهگذار دل و دیده سیلهاست ز خون

چگونه بگذرد ای دوستان برین ره دوست

۴

گرت ز ذوق درونی نهفته حالت هاست

گمان مبر که ز خال تو نیست اگه دوست

۵

بگو نشین به دلت درد و ناله چون برخاست

که درد می کند آنجا مقام و آنگه دوست

۶

مریض عشق به عمر دوباره شد مخصوص

به پرسشی چو قدم رنجه کرد که که دوست

۷

کنند پرسش من دوستان که کبست کمال

درون جان نو بالله جیپ و تالله دوست

تصاویر و صوت

نظرات