
کمال خجندی
شمارهٔ ۱۳۵
۱
درد کز دل خاست درمانیش نیست
خون که دلبر ریخت تاوانیش نیست
۲
از لبت دورم چو مهجورم ز تو
جان ندارد هر که جانانیش نیست
۳
بی رخت شد چون دهانت عیش من
تنگ عیش است آنکه بستانیش نیست
۴
پیشه رندان پارسا طفل رهست
لاجرم جز چشم گریانیش نیست
۵
نیست مسکینی که بر بویت چو عود
دود پیدا سوز پنهانیش نیست
۶
پیر ما بوسی از آن لب بر نکند
چون کند بیچاره دندانیش نیست
۷
نیست بیار لذتی در خور کمال
بی نمک خوانی که مهمانیش نیست
نظرات