
کمال خجندی
شمارهٔ ۱۳۸
۱
در سر زلف تو تنها به دل شیدا رفت
و دل هر دو به هم در سر این سودا رفت
۲
رفت دل بکنه چون باد در آن حلقه زلف
شب تاریک زهی دل که چنین تنها رفت
۳
از سر زلف تو دوشینه حکایات دراز
همه گفتند ولی باد صبا تنها رفت
۴
بر درت گرچه زدم خاک به چشمان رقیب
حیف از آن سرمه که در دیده نابینا رفت
۵
دانة خال به بالای لبت دانی چیست؟
زین دل سوخته دودی است که بر بالا رفت
۶
روی ننموده به یک زاهد و میخواره هنوز
از تو در صومعه و میکده صد غوغا رفت
۷
در سماعی که غزلهای تو خواندند کمال
صوفیان را همه از سر هوس حلوا رفت
تصاویر و صوت


نظرات