
کمال خجندی
شمارهٔ ۱۴۰
۱
در سینه مرا غیر تو همخانه کسی نیست
ور هست برون از دل دیوانه کسی نیست
۲
دل از چه به تنگست زاغیار که امروز
جز بار درین منزل ویرانه کسی نیست
۳
در دیده تونی مردمک آن رخ ز که پوشی
در خانه چو از مردم بیگانه کسی نیست
۴
این جرم که عاشق ز نو خرسند به سوزی است
شمع چه گریم چو پروانه کسی نیست
۵
زلفت به در دل چه نشسته ست چو دل رفت
این حلقه زدن چیست چو در خانه کسی نیست
۶
تا چشم تو بر گوشه نشینان نظری کرد
در صومعه بی نعرهٔ مستانه کسی نیست
۷
می نوش کمال از لب ساقی که درین دور
مستی چو نو بی ساغر و پیمانه کسی نیست
نظرات