
کمال خجندی
شمارهٔ ۱۴۳
۱
در کوی تو خون مژه خیلی است که سیلی است
هر قطره از و قابل سیلی است که خیلی است
۲
سهل است به چشم من اگر درج ثریاست
پیش در گوش تو که تابان چو سهیلی است
۳
بر طاق فلک مه قد خود کرد خم و گفت
ما را بنوی با خم ابروی تو میلی است
۴
مقصود دو عالم چه کنی بر دل ما عرض
مقصود تونی هرچه ورای تو طفیلی است
۵
جز زلف و رخت دل نکشد لیل و نهارم
فرخ تر ازینم نه نهاری و نه لیلی است
۶
من دائم و دل قدر شب وصل که مجنون
دانست شب قدر شبی را که به لیلی است
۷
در دید؛ گریان کمال ابرو و زلفت
بر بسته به زنجیر پلی بر سر سیلی است
تصاویر و صوت


نظرات