کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۱۴۵

۱

دل از آن غمزه بسی شاکر و بس خشنودست

کرد که به خون ریختن بنده کرم فرمودست

۲

کشته عشق رخ اوست گل رنگین نیز

دامنش بیسیبی نیست که خون آلودست

۳

گفتی از خاک در خویش فرستم گردی

همچنان چشم رجا بر کرم موعودست

۴

بخشی از خوان ملاحت به جگر سوختگان

بده امروز که حلوای لبت بی دودست

۵

به جفا دور شدن از نو نباشد محمود

هر کجا پای ایازست سر محمودست

۶

سفر عشق تو بی واسطه راهبری

حد ثانیست که این ره ره تا محدودست

۷

گر به سودای بیان عمر زیان کرد کمال

این که سر در قدمت سود سراسر سودست

تصاویر و صوت

نظرات