کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۱۵۱

۱

دل ز زلف و خال خوبان نیره و آشفته است

خانه را چون دوست بانو لاجرم نارفته است

۲

پرده از عارص فکندی راز ما شد آشکار

آب روشن هرگز از کس راز دل نهفته است

۳

جز به پویت کی گشاید دل در آن بند در زلف

پی نسیمی در گلستانها گلی نشکفته است

۴

پیش حسن پایدارت کان برون است از شمار

دور حسن مه در هفته دور گل یک هفته است

۵

در فراق روی لبلی بر سر بالین ناز

کسی کجا دیدست مجنون را که لیلی خفته است

۶

نیست در عاشق بدی جز عشق و میداند رقیب

گر به ما گفت پیش پار نیکو گفته است

۷

وصف لعل یار کردم در جگر سوراخ شد

زیر لب گفتا کمال از عشق من در سفته است

تصاویر و صوت

نظرات