
کمال خجندی
شمارهٔ ۱۷۶
۱
سر زلف تو دزد دل های ماست
گر آویزی او را از گردن رواست
۲
به بالای لب نقطة خال تو
خطا نیست آن نکته مشک ختاست
۳
صفاهاست با آن دو رخ دیده را
غباری اگر هست از آن خاک پاست
۴
به دور تو صوفی با پوش شد
که از دست تو پیرهن ها فباست
۵
ز من گفته صبر کن نیم دم
از آن روی چندین صبوری کراست
۶
جدا می کند فرقت جان ز تن
قرارم ز دل نیز این خود جداست
۷
کجا شد دلت باز گفتی کمال
تو خود نیک دانی مرا دل کجاست
تصاویر و صوت

نظرات