کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۱۸۵

۱

شوخ چشمی خان و مان ما به یغما برد و رفت

دید عقل و دل بر ما هر دو یکجا برد و رفت

۲

بر سر ما خاکیان از غیب آمد ناگهی

همچو جان تنها و هوش از جمله تنها برد و رفت

۳

خواستم زلفش گرفتن از سر دیوانگی

او زما دیوانه تر زنجیر در پا برد و رفت

۴

در درون آمد خیال روی او شد عقل و هوش

بود دزدی با چراغ انواع کالا برد و رفت

۵

مردم نظارگی را اشکم از هر مو ربود

هرچه میدیدم به ساحل موج دریا برد و رفت

۶

عاشقی روزی به صف واعظ ما پا نهاد

یک به یک انگشت های پاش سرما برد و رفت

۷

تا نشاند بر قد و بالاش نقد خود کمال

جان علوی را ز پستی سوی بالا برد و رفت

تصاویر و صوت

دیوان کمال خجندی به کوشش احمد کرمی - کمال خجندی - تصویر ۸۲

نظرات