
کمال خجندی
شمارهٔ ۱۹
۱
چشمت از گوشه تقوا بدر آورد مرا
مست و غلطان سوی اهل نظر آورد مرا
۲
خرقه ارزق من باز به می گلگون شد
عشق هر دم به دگر رنگ برآورد مرا
۳
داده پیش از دگران جام میم پیر مغان
آن تهی ناشده جام دگر آورد مرا
۴
باده هر چند که خوردم به لبش تشنه ترم
تشنگی نقل و شکر بیشتر آورد مرا
۵
خواهد امد به سرم مست صبوحی زده باز
سحری هاتف غیب این خبر آورد مرا
۶
اشکم از بهر نثار قدم دوست به چشم
مردمی کرد و بدامن گهر آورد مرا
۷
جستم از حال دل رفته نشانی ز نسیم
بوی یار آمد و از جان خبر آورد مرا
۸
جان من چاشنی ای زان لب شیرین طلبید
غم هجر آمد و خون جگر آورد مرا
۹
باده بی نرگس مخمور توام کرد خراب
مشک بی طره تو دردسر آورد مرا
۱۰
مست و سودا زده چون نرگس ساقیست کمال
مگر آن می زلب چون شکر آورد مرا
نظرات