کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۲۰۳

۱

عمریست که با او دل مسکین نگران است

ما در غم و او شادی جان دگران است

۲

ای باد مبر خاک کف پاش به هر سو

کان روشنی دیده صاحب نظران است

۳

تا بلبل و گل بافته بویت به گلستان

این نعره زنان از غم و آن جامه دران است

۴

گر بر دل مجروح رسد نیر نو سهل است

این هم گذرد چون همه چیزی گذران است

۵

دات نتوان گفت که بر سینه عذاب است

بارت نتوان گفته که بر دیده گران است

۶

هم عمر به آخر شده و هم بسته به پایان

این راه مطلب را به کنار ونه کران است

۷

گر ریختن خون کمال است مرادت

ما نیز بر آنیم که تیغ تو بران است

تصاویر و صوت

دیوان کمال خجندی به کوشش احمد کرمی - کمال خجندی - تصویر ۱۲۳

نظرات