کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۲۰۶

۱

غارت چشم تو ما را مفلس و بیچاره ساخت

مؤمنانرا کافری از خان و مان آواره ساخت

۲

از لب شیرین تراش بوس کردی کوه کن

گر توانستی دل بی رحم او را چاره ساخت

۳

هر چه خورد آن نوش لب خون دل فرهاد بود

حوض شیرش چون زچشم خون فشان فراره ساخت

۴

واعظ گریان چه می سازند مردم منبرت

طفلی و در گریه می باید ترا گهواره ساخت

۵

صوفیان را زد به محراب آتش و پشمینه سوخت

آنکه آن طاق دو ابروبست و آن رخساره ساخت

۶

از تماشای تو بی معنی است منع عاشقان

چون مصور صورت خوب از پی نظاره ساخت

۷

شد حمایل بکشی در گردنش دست کمال

آن حمایل را ز غیرت خواستم سی پاره ساخت

تصاویر و صوت

نظرات