
کمال خجندی
شمارهٔ ۲۲۴
۱
گر مرا سر رود اندر غم جانان غم نیست
عاشق شیفته دل را خبر از عالم نیست
۲
عهد بستی که دگر از تو نه بردارم دل
ترسم آنست که پیمان بنان محکم نیست
۳
دارم از دست تو بسیار شکابت لیکن
با که گویم که درین حال کسم محرم نیست
۴
جز به میل تو ندارد دل مسکین ذوقی
بلبل سوخته را باغ و گلستان کم نیست
۵
به گدایان نظری دارند شاهانه جهان
لله الحمد نرا قاعد آن هم نیست
۶
لب لعل تو چو جام است پر از آب حیات
چه توان کرد که با ما نفسی همدم نیست
۷
رو غنیمت شمر امروز کمال این دم را
زانکه اندر دو جهان خوشتر ازین یکدم نیست
نظرات