کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۲۲۷

۱

گفتمت سنگدلی آمد ازین نکته گرانت

آن هم از سنگدلی بود که گفتیم چنانت

۲

گر صبا خوانمت از لطف و گل از غایت خوبی

هم از این خسته شود خاطر نازک هم از آنت

۳

این همه دستگه حسن و ملاحت که تو داری

گر کند بی سر و پانی ز تو سودی چه زیانت

۴

من و بیداری شب وآرزوی شمع جمالت

من و بیماری باریک و تمنای میانت

۵

رشکم آمد ز تو ای شمع که تا روز به خلوت

پیش او سوخته دوش زهی راحت جانت

۶

گرجفا خواهم و جور از تو هم آن است و هم اینت

ور وفا جویم و مهر از تو به این است و نه آنت

۷

گفته بودی چو شوی هیچ بر آنی به زبانم

من شدم هیچ ولی هیچ نگنجد به دهانت

۸

ریخت آن به نظر خون کمال از خم ابرو

حیفم آید نه از آن کشته که از تیر و کمانت

تصاویر و صوت

نظرات