
کمال خجندی
شمارهٔ ۲۳
۱
چو زلف تو بود از تکبر دوتا
به بادی بیفتاد مسکین ز پا
۲
گشودن ز زلفت گره مشکل است
درین شیوه مو میشکافد صبا
۳
بکش دامن حسن چون گل ز ناز
که بر قد تو دوختند این قبا
۴
کس آن خاک ره جز به مژگان نرفت
به چشم از پی آن رود توتیا
۵
کجا می دهد دستم از بخت بد
که پایش ببوسم پس از مرحبا
۶
مرا زان نظر انقدر چشم هست
که در چشم عاشق بود خوش حیا
۷
دهان تو میم است و بالا الف
خدا آفرید آن دو از بهر ما
۸
مکن پیش من ذکر حلوای لب
چو کردی بکن رحمتی بر گدا
۹
گدای در ماست گفتی کمال
چنین است شی الله ای پادشا
نظرات