
کمال خجندی
شمارهٔ ۲۳۴
۱
گلی چون سرو ما در هر چمن نیست
و گر باشد چنین نازک بدن نیست
۲
به باریکی لبهاش ار سخن هست
در آن سوی میان باری سخن نیست
۳
از آن حلوای لبها صوفیان را
بجز انگشت حسرت در دهن نیست
۴
مرا بیمار پرسی آمد و گفت
بحمد الله که خونه زیستن نیست
۵
نیاساید شهید عشق در خاک
گرش گردی ز کویت به کفن نیست
۶
نشد دل جز میان بار و من گم
به او باشد بنین باری به من نیست
۷
کمال آن مشک مو را نیک دریاب
کزین آهر به صحرای ختن نیست
تصاویر و صوت

نظرات