
کمال خجندی
شمارهٔ ۲۴
۱
چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را
که ازو بهم برآری همه وقت حلقه ها را
۲
به دوصد ادب برآن در چو خطاست برگذشتن
حرکات نامناسب ز چه رو بود صبا را
۳
نشود ز گرد فتنه سر کوی دوست خالی
بدو زلف اگر بروبد همه عمر خاک پا را
۴
شب و روز غیر دردی نخورم بر آستانت
که دوای خوبرویان نرسد من گدا را
۵
چه دهی دلم که بخشم ز بلای خود امانت
به عطا مکن حوالت به بلا سپار ما را
۶
چو بدست خویش تیغم بزنی دمی رها کن
که ز ساعدت بگیرم به حواله خون بها را
۷
مدهید گو طبیبان به کمال مرهم جان
چو سپرد جان به جانان چه کند دگر دوا را
نظرات
مهدی