
کمال خجندی
شمارهٔ ۲۴۹
۱
مرا از چشم تو نازی نیاز است
به نازی کش مرا چندین چه ناز است
۲
دلم بنواز یعنی سوز و بگداز
که دل مسکین غمت مسکین نواز است
۳
رخت دارند و خط بیچارگان دوست
که این بیچاره سوز آن چاره ساز است
۴
مده گو لب چو زلف آمد به دستم
که گر روزش نبوسم شب دراز است
۵
لبش نرم گدازد از دم من
که آه سینه سوزم جان گداز است
۶
به رویش واعظا شد سجده واجب
سخن کوتاه کن وقت نماز است
۷
کمال از زلف او بونی نیابی
گرت از صد سر و جان احتراز است
تصاویر و صوت

نظرات