کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۲۵۱

۱

مرا بر رخ از دیده خون آمد است

که اشک از چه بر من برون آمد است

۲

کجا ایستد از چکیدن سرشک

که این شیشه ها سرنگون آمد است

۳

دل آمد بخود در چه آن زقن

که زندان علاج جنون آمد است

۴

گرفتم حساب جمالش به ماه

رخ او ز صدمه نزون آمد است

۵

کسی برد ازو بوی چون عود سوز

که آنجا به سوز درون آمد است

۶

دهانش به ابرو به نقش من است

چو میمی که در پیش نون آمد است

۷

از قند سخن ساخت حلوا کمال

به بینید باران که چون آمد است

تصاویر و صوت

دیوان کمال خجندی به کوشش احمد کرمی - کمال خجندی - تصویر ۱۵۷

نظرات