
کمال خجندی
شمارهٔ ۲۶۵
۱
مه لاف حسن زد به نو زا رخ بر او گرفت
خط جانب رخ نو گرفت و نکو گرفت
۲
بوی تو چون شنیدن گل عندلیب مست
چندان کشید ناله که آواز او گرفت
۳
از بوس پایه سرو بهم پوست باز کرد
در هر گه که پای بوس توأم آرزو گرفت
۴
زاهد به صحبت نو پر رندان درد نوش
آن روز بار یافت که بر سر سبو گرفت
۵
شوق لبت به میکده اش برد موکشان
پیری که از مرید همه ساله مو گرفت
۶
گلگون سوار بر ره عشق نو خیل اشک
در ریختند و روی زمین را فرو گرفت
۷
ضایع مکن که حرف بود در بصر کمال
چشم تو سرمه ای که از آن خاک گو گرفت
تصاویر و صوت


نظرات