کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۲۸۵

۱

بار بر خوان ملاحت نمک خوبان است

شور او در سرو سوز غم او در جان است

۲

گر برآید به کله ماه فلک آن اینست

در خرامد به قبا سرو چمن این آن است

۳

نیست پوشیده که چون مردم چشم است عزیز

آنکه چون مردم چشم از نظرم پنهان است

۴

گفتم از لعل زکات من درویش بده

زیر لب گفت که درویشی درویشان است

۵

عشق بلبل به چه اندازه که بر گل باشد

عشق من بر گل رخسار تو صد چندان است

۶

از تو بوسی و ز من در عوض آن صد جان

هم به جان تو که از آن دهنت ارزان است

۷

شاد گردان به وصالت دل غمگین کمال

که ز هجران تو هم خسته و هم ویران است

تصاویر و صوت

نظرات