
کمال خجندی
شمارهٔ ۲۹۳
۱
آن پری وش که خطش گوشه مه می فرسود
در من آتش زد و آورد به روی این همه دود
۲
هر چه کم کرد که از مایه روشن رویی
راست کرد آن رخ زیبا و برآن نیز فزود
۳
تا غم او زد انگشت طلب بر دل من
دل غمدیده برویم در شادی نگشود
۴
بی تو وقتی به شبم دیده شدی مایل خواب
گویی آن عهد که شد دیده مرا خوابی بود
۵
سخن باطل حاسد مشنود در حق من
که حدیث از دهن هیچ کسان کی نشنود
۶
چه سعادت به جهانم پس از این دست دهد
که به پای تو دهم بوسه علیرغم حسود
۷
تا کمال از دهن او دل خود باز ستد
گونیا بار دگر از عدم آمد بوجود
تصاویر و صوت

نظرات
منصور