کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۲۹۷

۱

آنرا که بر زبان صفت روی او رود

در هر سخن ز خود رود اما نکر رود

۲

تا عود جان نسوخت به چشمم وطن نساخت

آری پری به خانه مردم بر رود

۳

مرگ خیال عارض او بگذرد به چشم

آن لحظه آب دولت عاشق بجو رود

۴

منشین چو خال بر لب شیرینش ای مگس

نرسم ز لطف پای تو آنجا فرو رود

۵

عمری بیاد رفته همان به که بی لبش

همچون حباب در برجام و سبو رود

۶

کحل الجواهر از نظر افتد مرا چو اشک

در چشم درفشان اگر آن خاک کر رود

۷

سیل سرشک برد بکویت کمال را

هر جا رود گدای تو با آبرو رود

تصاویر و صوت

نظرات