
کمال خجندی
شمارهٔ ۳۱۱
۱
از کوی دوست دوش نسیمی به من رسید
کز لطف او رمیده روانم به تن رسید
۲
جانم فدای باد که از یک نسیم او
صد روح راحتم به دل ممتحن رسید
۳
یعقوب روشنی ز قدوم عزیز بافت
با خود ز مصر رایحة پیرهن رسید
۴
جانها دم از روایح رحمان همی زنند
آری مگر پیام اویس از قرن رسید
۵
گویی چه کرده ام ز نکوئی که در عوض
کآنچ از خدای خواسته بودم به من رسید
۶
که بی سهیل کشیدیم در یمن
سهل است چون سهیل دگر با یمن رسید
۷
بودیم نا امید به یکبارگی ز جان
ناگه امید ادنسب عناالحزن رسید
۸
خورشید ذره پرور و جمشید مهر فر
ماه ستاره لشکر و شاه ختن رسید
۹
دم در کشیده بود کمال از سخن کنون
درج سخن گشاده که وقت سخن رسید
نظرات