
کمال خجندی
شمارهٔ ۳۱۷
۱
اگر وظیفة دردت زمان زمان نرسد
حلاونی بدل و لذتی به جان نرسد
۲
حلاوتی که نرا در چه زنخدان است
هزار یوسف مصری به قعر آن نرسد
۳
تو هر طرف که کشی نیر من ز رشک آنجا
پر شوم که بهر سینه ذوق آن نرسد
۴
مکش مرا که ز بس لاغری همی ترسم
که روی تیغ تو ناگه به استخوان نرسد
۵
کجا به ما رسد آن زلف کز زنخدانت
فتاده ایم به چاهی که ریسمان نرسد
۶
چنین که نسبت روی تو می کنند به ماه
چگونه از تو سر او به آسمان نرسد
۷
مرا سریست که بر خاک پاش خواهم سود
زمفلسان خود او را جز این زیان نرسد
۸
نعیم و لذت دنیا اگر چه بسیارست
به ذوق بادة صافی ارغوان نرسد
۹
کمال تا نشوی هیچ مگذر از در باره
که زحمت تو بدان خاک آستان نرسد
نظرات