
کمال خجندی
شمارهٔ ۳۱۸
۱
امشب آن ماه دل افروز به مهمان که بود
خط او سبزی لبهای نمکدان که بود
۲
چون خضر شد ز نظر غایب و معلوم نشد
که به تاریکی شب چشمه حیوان که بود
۳
آن لب لعل کز او ماند دهان همه باز
باز پرسید خدا را که به دندان که بود
۴
سر ما بود و در او همه شب تا دم صبح
تا خود او شمع سرای که و ایران که بود
۵
سوختم از غم دردش نشد این نکته هنوز
که شب آن شمع شکر لب به شهرستان که بود
۶
از دل خسته چه پرسی که که آورد ترا
غمزه را پرس که آن زخم ز پیکان که بود
۷
گفته ای در غم هجرم نکند ناله کمال
بر سر کوی تو دوش اینهمه افغان که بود.
تصاویر و صوت

نظرات