
کمال خجندی
شمارهٔ ۳۲
۱
دل و جان تا رهند از بند بگشا زلف مشکین را
به پایت میفتد آخر رها کن یک دو مسکین را
۲
ز چندان تیر کز شوخی ز مژگان بر تراشیدی
یکی بر جان من افکن چه خواهی کرد چندین را
۳
سر زلف ترا در چین بدین صورت رخ رنگین
چرا پر می کشد چندین مصور صورت چین را
۴
ز زحمت های خود شرمنده آن آستانم من
که از بیمار دردسر بود پیوسته بالین را
۵
به تسخیر خیال آن پری پیکر شب هجران
دو چشم در فشان من فرو ریزند پروین را
۶
میان گریه های تلخ در دل نگذرانیمش
که نتوان بگذرانیدن به تلخی جان شیرین را
۷
کمال از هر مژه اشکت مگر همرنگ سلمان شد
که از اشعار مردم برد معنی های رنگین را
تصاویر و صوت


نظرات