
کمال خجندی
شمارهٔ ۳۲۱
۱
ای آتش سودای توأم سوخته چون عود
کس را نه بر آید ز تمنای تو مقصود
۲
خوبان جهان جمله گدایند و تو سلطان
شاهانه زمان جمله ایازند و تو محمود
۳
گفتم که به کامی رسم از وصل تو لیکن
بسیار تمناست که در خاک بفرسود
۴
جانم ز غمت عاقبت کار برآمد
والمنة لله که تمنای من آن بود
۵
آنگاه میاد ای مه خوبان که برآرد
شمع رخت از جان من سوخته دل دود
۶
گاهی به نوا زلف توام ساخته چون چنگ
گاهی به جفا هجر توأم سوخته چون عود
۷
چون دولت دیدار تو مقصود کمال است
نی نقصان نکند گر شود از وصل تو خوشنود
نظرات