کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۳۵

۱

دی چاشتگه ز چهر فکندی نقاب را

شرمنده ساختی همه روز آفتاب را

۲

تیغ ترا چه حاجت رخصت به خون ماست

بر خلق تشنه حکم روانست آب را

۳

بینم دو چشم مست تو بیمار سرگران

این است شیوه مردم بسیار خواب را

۴

دل سوخت در سماع و نمی ایستد ز چرخ

رقصی ست گرم بر سرآتش کباب را

۵

ای پرده دار حال دلم بین و عرضه دار

با شهریار قصه شهر خراب را

۶

عاشق کشی ثواب بود در کتاب عشق

آن شوخ هم ز دست نداد این ثواب را

۷

گفتی مگر به صورت من عاشقی کمال

صورت ندیده چون بنویسم جواب را

تصاویر و صوت

نظرات