
کمال خجندی
شمارهٔ ۳۷۰
۱
جمع باش ای دل که این وقت پریشان بگذرد
گرچه مشکل مینماید لیک آسان بگذرد
۲
چشم یعقوب از نسیم پیرهن روشن شود
وز سر یوسف بلای چاه و زندان بگذرد
۳
هیچ حالی را بقایی نیست بی صبری مکن
چون شب صحبت دراید روز هجران بگذرد
۴
شاخ امیدت شود سر سبز و روی عیش سرخ
باز در جوی مودت آب حیوان بگذرد
۵
در غم و شادی بباید ساختن با روزگار
زانکه از دور زمان هم این و هم آن بگذرد
۶
تازه گردد باغ عیشت از نسیم اعتدال
بوی جانبخش بهار آید زمستان بگذرد
۷
ای کمال از غربت و حرمان مشو غمگین که زود
محنت غربت نماند ذل حرمان بگذرد
نظرات