
کمال خجندی
شمارهٔ ۳۷۴
۱
چشمت به سعی غمزه در فتنه باز کرد
زلفت به ظلم دست تطاول دراز کرد
۲
محمود را چه جرم که شد پای بند عشق
آن فتنه ها همه سر زلف ایاز کرد
۳
گویند ناز پر بېرة مهر و عشق من
شد بیشتر بروی تو چندان که ناز کرد
۴
من در زمانه پایه و قدری نداشتم
سودای قامت تو مرا سرفراز کرد
۵
روی تو برد از دلم اندیشه بهشت
ناز تو از نعیم مرا بی نیاز کرد
۶
رفتم بر طبیب که پرسم علاج درد
چون ناله ام شنید روان در فراز کرد
۷
ننشست بر وجود ضعیفت مگس کمال
از تار عنکبوت مگر احتراز کرد
نظرات