
کمال خجندی
شمارهٔ ۳۸
۱
شب سوی ما هوس آمدن است آن مه را
دیدهها پاک بروبید به مژگان ره را
۲
تا تو بر گوشه نشینان گذری چشم و مژه
آب و جاروب زده صومعه و خانقه را
۳
بچه منصوبه ندانیم بریمت به وثاق
تو شهی می نتوان برد به بازی شه را
۴
جان ما بیش مسوزان چو بر آوردی خط
دود برخاست منه بر سر آتش که را
۵
بی صلای سحری مرغ سحر بیدار است
حاجت بانگ زدن نیست دل آگه را
۶
جوید از صحبت ما زاهد پر حیله گریز
طاقت پنجه شیران نبود روبه را
۷
بر آن زلف که بادش شب ما کرد دراز
عاشقان دوست ندارند شب کوته را
۸
گشت رنگین ز سخن دفتر اشعار کمال
گر به سرخی بنویسید و ایضا له را
تصاویر و صوت

نظرات