
کمال خجندی
شمارهٔ ۳۸۰
۱
چشم مستت گو شمال نرگس پر خواب داد
طاق ابرویت شکست گوشه محراب داد
۲
گر جفا اینست کز زلف تو بر من میرود
عاقبت پیش تو خواهم دامن او تاب داد
۳
گفته دادی بخواه از غمزه خونریز ما
گوسفند کشتنی چون خواهد از قاب داد
۴
روشن است امشب شب ما گوئی آن مه پاره باز
پاره ای از نور روی خویش با مهتاب داد
۵
پیش چشم او بمیرم کو به بیماران خویش
از تبسم شکر از لب شربت عناب داد
۶
با خیال آنکه دوزد دیده در رویش کمال
یک به یک دوشینه سوزنهای مژگان آب داد
نظرات