کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۳۸۴

۱

چو بار زیستن اهل درد نپسندید

چرا بقتله من خسته نیغ دیر کشید

۲

حکایت دل بیمار باورش نفتاد

که تا معاینه آنرا به چشم خویش ندید

۳

حدیث سوختگان زود زود آتش را

فرو نیامد تا از کباب خون نچکید

۴

ز رقص گوشه نشین توبه کرده بود و سماع

رخ تو دید و از آن عهد نیز بر گردید

۵

به خاک راه رسید آن کمند زلف دراز

چو من فرو ترم از خاک ره بمن نرسید

۶

میان هر مژه چشمم به حیرت است که اشک

پای آبله در خارها چگونه دوید

۷

کمال در سخن اکثر معانی تو نوشت

نکر شناخته لذة لکل جدید

تصاویر و صوت

نظرات