
کمال خجندی
شمارهٔ ۳۸۷
۱
حلقه پیش رخ از طره آن به واشد
آفتابی دگر از جانب چین پیدا شد
۲
گر بتان بحر ندانند چرا آن لب لعل
گه به خنده نمک و گه به سخن حلوا شد
۳
هرکه مهر لب او برد به خواب از خاکش
خارهایی که برآمد همگی خرما شد
۴
کور شد چون برخم خاک درت دید رقیب
توتیا رفت به چشمش ز چه نابینا شد
۵
گشت شهدای فدت زاهد و این نیست عجب
زان که با شید چو پیوست الف شیدا شد
۶
جان نبردند ز گرداب سرشک اهل نظر
بیشتر مردم ما غرق در این دریا شد
۷
بافت از سر خدا آگهی غیب کمال
تا میان و دهن تنگ ترا جویا شد
نظرات