
کمال خجندی
شمارهٔ ۳۹۷
۱
دگر گفتی نجویم بر تو بیداد
مبارک مرد و آنگه کردی آزاد
۲
چه منت باشد از میاد بیرحم
که پای مرغ بسمل کرده بگشاد
۳
چه حاصل زآنکه شیرین از لب خویش
پس از کشتن دهد حلوای فرهاد
۴
فراموشم نخواهی شد چو الحمد
در آن دم که به تکبیر آوری باد
۵
به بادت می فرستم خدمت و باز
نمی خواهم که بر تو بگذرد باد
۶
شدم خاک و به هر سو برد بادم
کسی کز دوست دور افتد چنین باد
۷
کمال از خون دل تر سازه نامه
سلام خشک چون نتوان فرستاد
نظرات