
کمال خجندی
شمارهٔ ۳۹۸
۱
دلبرا چشم خوشت آفت مستان آمد
نشنة لعل تو سر چشمه حیوان آمد
۲
پرتوی ز آینه روی جهان آرایت
مطلع حسن و لطافت مه تابان آمد
۳
شمه ای از سر گیسوی عبیر افشانت
نافه آهوی چین طرف ریحان آمد
۴
تا رسید از سر کوی تو نسیمی به بهشت
میر بنده خاک درت روضه رضوان آمد
۵
سالها پیش وصال تو بنتوان گفتن
کآنچه بر جان من از محنت هجران آمد
۶
دل به امید سرا پرده وصلت هیهات
رفت چندانکه ره عمر به پایان آمد
۷
هر که را در دو جهان آرزوی روی تو نیست
حیوانیست که در صورت انسان آمد
۸
ای که دل می طلبی در شکن زلفش جوی
زآنکه او مجمع دلهای پریشان آمد
۹
که رساند به کمال از سر کوی تو نشان
پای امید چو اندر ره نقصان آمد
نظرات