کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۴۰۱

۱

دل چو در زلف تو پیچید روانش بستند

خواب در چشم پر آب نگرانش بستند

۲

هر کجا بود در آفاق دل شیدانی

کارسن زلف تو در گردن جانش بستند

۳

نیشکر تا که کند خدمت قند لب تو

چون سر از خاک بر آورد میانش بستند

۴

خواست سوسن که کند وصف قد سرو سهی

پیش بالای بلند تو زبانش بستند

۵

تیر مژگان تو هرگاه که بنشست بدل

مرهمی بود که بر ریش غمانش بستند

۶

نکته ای خواست بگوید ز میان تو کمال

با تبسم ز لبت راه گمانش بستند

تصاویر و صوت

نظرات