کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۴۱۵

۱

دوش در خانه ما ماه فرود آمده بود

خانه روشن شد و دیدیم همو آمده بود

۲

تا به بینیم به طلعت میمون فالش

فرعه انداخته بودیم و نکو آمده بود

۳

نا تمامی مه آنشب همه را روشن شد

که چو آئینه به او روی برو آمده بود

۴

با خیال لب و آن عارض نازک در چشم

آب دولت همه را باز بجو آمده بود

۵

می دمید از دم مشکین صبا بوی بهشت

بوی بردیم که او زآن سر کو آمده بود

۶

هر که دیدیم چو چشم و سر زلفش آنجا

مست و آشفته آن سلسله مو آمده بود

۷

دل دیوانه خود سوخته چون عود کمال

آن پری روی ملک خوی ببو آمده بود

تصاویر و صوت

نظرات