کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۴۱۸

۱

دوشم ز قبله روی بر آن آستانه بود

اشکم ز دیده سوی درت هم روانه بود

۲

در سر می صبوحی و در دیدهها خمار

جان بی لب تو تشنه جام شبانه بود

۳

دل بود و آه و ناله بر آن در کشید باز

چون شمع جان سوخته خود در میانه بود

۴

از خال و عارض تو فتادم ببند زلف

مرغی که شد بدام سبب آب و دانه بود

۵

جانم ز زخم غمزه به چشم تو می گریخت

از خستگیش میل به بیمار خانه بود

۶

چون در سخن شد آن لب شیرین شکر فشان

در گوشها حکایت شیرین فسانه بود

۷

القصه زین فسانه مراد دل کمال

شرح غم تو بود و دگرها بهانه بود

تصاویر و صوت

نظرات