
کمال خجندی
شمارهٔ ۴۲
۱
کردند ید آن زلف و رخ دلهای بی آرام را
بهر شکار بلبلان بر گل نهادی دام را
۲
پیش گل اندام تو دارد گل اندامی ولی
لطفی نباشد آنچنان اندام بی اندام را
۳
ساقی رسید ایام گل خالیست از می جام مل
آن به که در دوری چنین خالی نداری جام را
۴
گفتی دهیمم عاقبت می از کف سیمین خود
جان سوختی تا کی دهی این وعده های خام را
۵
حسن جهانگیرت چو کرد آن زلف دور از پیش رو
دادی به یغما روم را کردی پریشان شام را
۶
گه گه که از لب چاشنی با هر دعاگویی دهی
از بهر من داری نگه زیر زبان دشنام را
۷
أو زلف بشکست و کمال از توبه و زهد و ورع
زنار چون ببرید یار او هم شکست اصنام را
تصاویر و صوت

نظرات