
کمال خجندی
شمارهٔ ۴۳
۱
کعبه کویش مراد است این دل آواره را
با مراد دل رسان یا رب من بیچاره را
۲
دل در آن کو رفت و شد آواره من هم می روم
تا از آن آواره تر سازم دل آواره را
۳
در میان خار و خارا گر تویی همراه من
گل شناسم خار را دیبا شمارم خاره را
۴
گر از آن دامن باین درویش وصلی می رسد
پاره ای می دوختم این جان پاره پاره را
۵
سوی زلفش رفتم و دیدم که دربند دلست
جز من شبرو که داند مکر این عیاره را
۶
پیش نا اهلان چه حاصل ذکر پردازی کمال
دانه گوهر چه ریزی مرغ ارزن خواره را
نظرات
سهیل