
کمال خجندی
شمارهٔ ۴۴۱
۱
ز غمزه های نو چندانکه ناز میبارد
مرا ز هر مژه اشک نیاز می بارد
۲
سرشک ماز تو باران نو بهاران است
که لحظه ای نستاده است و باز میبارد
۳
بریخت پیکر محمود و چشم او در خاک
هنوز خون بفراق ایاز می بارد
۴
ز دوری به روی تو چشم بیدارم
ستاره ها بشبان دراز می بارد
۵
ز خنده هاش که میریزدم نمک به جگر
ملاحت از لب آن دلنواز میبارد
۶
چو دوری از رخ او بی صفائی ای صوفی
گر از جبین تو نور نماز می بارد
۷
دلیل سوختگیهاست گریه های کمال
که اشک شمع ز سوز و گداز می بارد
تصاویر و صوت

نظرات