
کمال خجندی
شمارهٔ ۴۵۵
۱
شبی کز آتش عشق تو جانم سوختن گیرد
چراغ دولتم آنشب ز سر افروختن گیرد
۲
چو زلفت بایدش عمر دراز و رشته زآن افزون
گر این چاک گریبانها رفیقی دوختن گیرد
۳
از شادی بر جهم هر دم چو گندم بر سر تا به
گر آن خط دانة دلها چو مور اندوختن گیرد
۴
بلب بابد مگس بگرفت شیرینی فروشانرا
و لبهای تو در عشوه شکر بفروختن گیرد
۵
زیادت میکنی سوز دل ما از شکر خنده
نمک بر ریش اگر پاشی جراحت سوختن گیرد
۶
براه روم گفت آورد زلفم از حیش لشکر
بچین ارزان شود نافه گر آن هندو ختن گیرد
۷
کمال این گفته گر مرغی برد بر پر بهندستان
بیاید طوطی و از نو سخن آموختن گیرد
تصاویر و صوت

نظرات
رستم وهاب زاده