کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۴۵۷

۱

صبا ز دوست پیامی بسوی ما آورد

بهمدمان کهن دوستی به جا آورد

۲

رسید باد مسیحا دم ای دل بیم

بر آر سرکه طبیب آمد و دوا آورد

۳

نه من ز گرد رهش دل به باد دادم و بس

که باد مشک ختن هم ازین هوا آورد

۴

برای چشم ضعیف رمد گرفته ما

ز خاک مقدم محبوب توتیا آورد

۵

خیال بار که بر سر طبیب حاذق اوست

به جان خسته دلان مژده شفا آورد

۶

شب فراق شد ابر دو دیده در باران

چو در خیال خود آن لعل جانفزا آورد

۷

همیشه مردم چشمم برهنه بر می گشت

ندانم این همه بارانی از کجا آورد

۸

کمال درانه دل با کبوتری در باره

که نامه ای به تو از بار آشنا آورد

تصاویر و صوت

نظرات